بچه های باخرز
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. عنوان فوق مطلبی است مفید که در ویژه نامه پرونده مورخه 5/11/87 در روزنامه قدس به قلم م.پژواک به نشر رسیده که هشداری است به همه ما . با تشکر از این پزرگوار عین مطلب ذیلا می آید. اگر نوشابه می خورید، این مطلب را بخوانید ؛ هروئینی به نام نوشابه؟! * م. پژواک برای دیدن کامل ویژه نامه پرونده رجوع کنید به آدرس http://www.qudsdaily.com/archive/1387/html/11/1387-11-05/page31.html#22 یادش بخیر روزهای انقلاب، روزهای همبستگی و اتحاد، روزهایی که همه ایرانیان از کرد و ترک و عرب و عجم، همه آمده بودند و یک صدا فریاد می زدند الله اکبر - خمینی رهبر. چه روزهای زیبایی بود که هموطنان مسلمان و غیر مسلمان شکوه و عظمت ایرانی بودن خود را به نمایش گذاشته بودند. انقلاب اسلامی طایفه و گروه نمی شناخت. مسلمان، مسیحی، زرتشتی و . . . زنجیروار به هم متصل شده بودند و استقلال و آزادی می خواستند. نور را می طلبیدند و از تاریکی و سیاهی بیزای می جستند. من در دوران انقلاب کودکی بیش نبودم و . . . برای دیدن عکسهای انقلاب رجوع کنید به آدرس http://mojtabi-a.blogfa.com/post-5.aspx مهناز افشار که بخشی از آخرین قرارداد خود را به کودکان غزه اختصاص داده، گفت: اگر بتوانم و شرایط برایم فراهم شود برای کمک به مردم غزه به آنجا میروم. «مهناز افشار» در گفتوگو با خبرنگار سینمایی فارس در این مورد گفت: به نظر من در فلسطین افراد بیگناه گرفتار سیاستمداران گناهکار شدهاند. من مشتاق کمک به این مردم هستم و امیدوارم اگر بتوانم شرایط سفر را فراهم کنم و همکاریهای لازم در این زمینه صورت گیرد، به غزه خواهم رفت تا به فلسطینیها کمک کنم. وی که بخشی از دستمزد خود را به مردم بیگناه غزه اختصاص داده، در این مورد گفت: حس کردم کاری که اکنون میکنم کمکی اندک و ناچیز است که بتواند بخش بسیار کوچکی از مشکلات مردم غزه را برطرف کند. وی در پایان تصریح کرد: امیدوارم این امر که وظیفهای برای همه ماست، مقبول خداوند باشد. به گزارش خبرنگار سینمایی فارس، مهناز افشار روز پنجشنبه هفته گذشته بخشی از قرارداد آخرین کاری خود در فیلم «پسر آدم، دختر حوا»(رامبد جوان) را برای کمک به کودکان غزه به حساب هلال احمر واریز کرد. مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن. منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری، کارهات رو روبراه کن. شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش، میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن. معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام. پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم .پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده. منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه . شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت . معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق . پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد. مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت.
او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : " من میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم . "
حدود یک هفته بعد ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : " از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد ؟ " "خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد."
او در ایمیل خود نوشت : مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده. "با عشق، مسعود
روز بعد، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود : پسر عزیزم، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری ! ، و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود. با عشق، مامان
10 دقیقه بعد از نوشیدن یک نوشابه گازدار:10 قاشق چای خوری شکر وارد بدنتان می شود. می دانید چرا با وجود خوردن این حجم
شکر دچار استفراغ نمی شوید چون اسید فسفریک، طعم آن را کمی می گیرد و شیرینی اش را خنثی می کند.20 دقیقه بعد: قند خونتان بالا می رود و منجر به ترشح ناگهانی انسولین می شود. کبدتان شروع می کند به تبدیل قند به چربی تا قند خون، بیشتر از این بالا نرود.40 دقیقه بعد: حالا دیگر جذب کافئین کامل شده؛ مردمکهای چشمتان گشاد می شود، فشار خونتان بالا می رود و در پاسخ به این حالت، کبدتان قند را به داخل جریان خون رها می کند. گیرنده های آدنوزین مغز حالا بلوک می شوند تا از احساس خواب آلودگی جلوگیری کنند.
45 دقیقه بعد: ترشح دوپامین افزایش پیدا می کند و مراکز خاصی در مغز، که حالت سرخوشی ایجاد می کنند، تحریک می شوند. این همان مکانیسمی است که در مصرف هروئین منجر به ایجاد سرخوشی می شود.60 دقیقه بعد: اسید فسفریک موجود در نوشابه، داخل روده کوچک، به کلسیم، منیزیم و روی می چسبد. متابولیسم بدن افزایش پیدا می کند. میزان بالای قند خون و شیرین کننده های مصنوعی، دفع هر چه بیشتر کلسیم را از طریق ادرار باعث می شوند.مدتی بعد: کافئین در نقش یک داروی مدر(ادرار آور) وارد عمل می شود. حالا دیگر کلسیم، منیزیم و رویی که قرار بود جذب بدن شود، بیش از پیش از طریق ادرار دفع می شود و به همراه آن مقادیر زیادی آب، سدیم و دیگر الکترولیتها نیز از دست می رود.مدتی بعدتر: کم کم آن غوغایی که در بدنتان ایجاد شده بود، فروکش می کند و نوبت به افت قند می رسد. در این مرحله یا خیلی حساس و تحریک پذیر می شوید یا خیلی کرخت و بی حال. حالا دیگر تمام آن آبی را که از طریق نوشابه وارد بدن خود کرده بودید، دفع کرده اید؛ آبی که می شد به جای اسید و کافئین و شکر، حاوی مواد مفیدی برای بدنتان باشد. تا چند ساعت بعد اثر کافئین هم از بین می رود و شما هوس یک نوشابه دیگر می کنید.