بچه های باخرز
موضع گیری اخیر رجب طیب اردوغان نخست وزیر محترم کشور ترکیه در اجلاس داووس در برابر سخنانان واهی شیمون پرز در توجیه از حملات صهیونیست ها علیه مردم بی دفاع نوار غزه حرکتی شجاعانه است که تحسین افکار عمومی جهان را در پی داشته است. در این حرکت شجاعانه که در اجلاس داووس اتفاق افتاد، آقای اردوغان به رییس جمهور رژیم جعلی اسرائیل مردانه تاخت و دروغهای وقیحانهی وی را که به گفتن آنها عادت دارد، افشا کرد. واکنش آقای اردوغان در اجلاس داووس نشان از غیرت، جرات و مردانگی وی است که با این اقدام خود بر روی تمام گمراهیها، دروغ بافیها و ادعاهای باطلی صهیونیست ها خط قرمز کشید. ما هم به نوبه خود این حرکت شجاعانه جناب اردوغان که نشان از ارزش و اهمیت اخلاقی وی است را تحسین و برای این وجدان بیدار آرزوی موفقیت و سربلندی می کنیم. برای اطلاع بیشتر در این زمینه می توانید به این آدرس مراجعه کنید http://website.omidevatan.com/report2.aspx?radif=4396 دهه فجر بر ایران و ایرانیان و همه آزادیخواهان بخصوص فجر آفرینان مجاهد مبارک باد روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند سوار ماشینش شد و رفت. حکایت کمک اعراب به مردم مظلوم غزه حکایت نوش دارو بعد از مرگ سهراب است
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو 206 نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو 206 نو هدیه گرفت که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بىامو کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد و به اتومبیل او خورد.
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
"برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ".
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت...
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه !!!