بچه های باخرز
22 فروردین 91 سی امین سالگرد شهادت برادر شهیدم است.
شهیدبزرگوار:حسین خدادادی نام پدر:غلامعلی تاریخ تولد:1340 محل تولد:روستای آبینه محل شهادت:تنگه چزابه تاریخ شهادت:22/1/1361 آرامگاه:زیارتگاه امامزاده سید ابراهیم روستای آبینه
پس از آن در هفت سالگی در دبستان رازی روستا(اکنون نام این دبستان بنام خود این شهید بزرگوار "شهید حسین خدادادی" مزین است) مشغول تحصیل شد و سالهای تحصیلی ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید. اما به علت عدم مدرسه راهنمایی در روستا و از طرفی فقر فرهنگی و مالی در باخرز مجبور به ترک تحصیل شد و در امر معیشت خانوادگی تلاش کرد. وی علاوه بر همکاری و همراهی پدر در امور کشاورزی و دامداری تابستانها به تهران و دیگر شهرهای بزرگ عزیمت نموده و با کار کارگری در کوره های آجر پذیری و غیره کمک بزرگی به خانواده می کرد.
شهیدی که در سال 1341 شمسی در روستای آبینه از توابع شهرستان باخرز قدم به عرصه گیتی گذاشت که نام او را حسین گذاشتند.
کودکی پر جنب و جوش که از همان طفولیت مایه خیر و برکت خانواده بود. این کودک در سن 4 سالگی وارد مکتب خانه شد و توانست علاوه بر یادگیری کلام الله مجید طی سه سال دیوان حافظ را حفظ شود.
چنانچه پدر عزیزمان(پدر شهید) می گوید: ایشان از کسب درآمد خود نام پدر و مادر را برای فریضه حج الهی ثبت نموده بود.
آری این شهید بزرگوار همچون دیگر شهدا روح بزرگی داشت و همواره نسبت به آداب و احکام اسلامی پایبند بود.
تاجایی که اینجانب نیز از وی شناخت دارم علی رغم این که بیشتر در سن طفولیت ایشان را درک کرده ام، اما همواره آتش عشق و محبت به خلق خدا که عشق به خداوند است در وجودتش شعله می کشید و عزت و سعادت را در سایه خدمت به همنوعان خود می دید.
شهید عزیز خود را به زیور اخلاقی و محبت به دیگران مزین کرده بود و هیچ وقت از کمک به دیگران دریغ نورزید و همواره دغدغه او یاری رساندن به همکیشان خود بود. وی نیکو صیرت بود و با رویی گشاده و قلبی مهربان با ضعیفان و زیر دستان خود برخورد می کرد و تا جایی که امکان داشت به آنها کمک می کردد.
شهید برای همه ما الگو و مظهر اتحاد و انسجام بود و همواره ما را به همبستگی راهنمایی می کرد. یادم می آید در همان دوران بچگی اینجانب با یکی از بچه های روستا دعوایم شد، از آنجایی که می دانستم برادرم قوی هیکل و از طرفی خیلی دوستم دارد رفتم و جریان را به ایشان گفتم. با خود می پنداشتم که این بزرگوار پس از شنیدن موضوع حسابی حال حریفم را جا می آورد. ولی وقتی ایشان آمد ضمن آشتی دادن ما گفت: شما باید با هم دوست باشید تا اگر دشمن حقیقی داشتید با آن بجنگید نه اینکه با هم.
ایشان خیلی از تفرقه و جدایی بیزاری می جست و همین خصلت زیبای او باعث شده بود دوستانی زیادی از شیعه و سنی دور او جمع شوند.
دوران جوانی ایشان همزمان بود با دوران انقلاب ، اگر چه ایشان در مدت عمر کوتاه اما شریف خود همواره در خدمت پدر و مادر بود و از هیچ احترامی نسب به ایشان و آشنایان دریغ نورزید، اما خوی و عشق حقیقت طلبی وی آنچنان ایشان را شیفته خود کرده بود که وی در دوران انقلاب همراه با دیگر هموطنان ضمن شرکت در راهپیمایی در امر نقل و انتقالات مواد ارتزاقی بخصوص انتقال نان و دیگر مایحتاج به شهر مقدس مشهد پیش قدم باشد.
وی یکی از مدافعان ولایت بود، و همواره رهبر وارسته انقلاب حضرت امام خمینی(ره) را می ستود و از ایشان به عنوان رهبری پر توان یاد می کرد که توانسته است در برابر ستمگران بایستد.
وی بارها با سفر به مشهد و دیگر شهرها، تعدادی از نوارهای سخنرانی امام راحل و پوستر و اعلامیه ها ایشان را به منطقه باخرز انتقال و بین اهالی منطقه منتشر کرده بود.
پس از پیروزی انقلاب و نزدیک شدن خدمت مقدس سربازی وی یک سال زود تر از موعود به خدمت مشرف شد و با عشق و علاقه به وطن در راه پیشبرد اهداف انقلاب خدمت کرد. عشق و علاقه وافر ایشان به مقام شامخ ولایت آنچنان ایشان را شیفته خدمت به کشور نموده بود که هیچ وقت از منطقه جنگی به پشت خط منتقل نشد و همواره تا پایان عمر با برکت خود در مناطق جنگی در جنوب کشور بسر می برد.
چیزی به پایان خدمت وی نماده بود که به مرخصی آمد او به شدت از بنی صدر (رئیس جمهور وقت) و اطرافیانش متنفر بود و از شهید بزرگوار سردار صیاد شیرازی که در آن زمان از آن به عنوان سرهنگ صیاد شیرازی نام می برد به نیکی یاد می کرد. این عزیز خطاب به بنی صدر می گفت این منافق ملعون با گرا دادن به دشمن تعدادی زیادی از مجاهدان بسیجی و سپاهی را به شهادت رساند.
و خلاصه سرانجام در مورخه 22/1/61 در منطقه تنگه چزابه شربت شهادت نوشید و به جمع دوستان شهیدش پیوست.
یاد و خاطر همه شهدا بخصوص شهدای 8 سال دفاع مقدس گرامی باد.
امیدواریم بتوانیم درحفظ ارزشها همواره راه شهیدان را ادامه دهیم.
یاحق