حرفهای دلتنگی یک جا مانده - بچه های باخرز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های باخرز

از بره بچه های خوب باخرز بود، از جانبازان  سرافراز  که در دوران دفاع مقدس در بهترین برهه از زندگی خود یعنی همان دوران جوانی که همزمان با دوران دوران دبیرستانش بود، خود را مطیع ولی امر دانست و به فرمان امام راحل(ره) لبیک گفت و به جبهه های حق رفت.
می گفت در آن دوران ارزشی، ریا نشه از نه ماه تحصیلی هر ساله شش ماه تو جبهه بودم. جمعاً نزدیک به دو سال بسیجی دارم که همیشه در زندگیم علی رغم اینکه جنگ خانمان سوزه و امیدوارم هیچ وقت جنگ به وجود نیاید، ولی بهترین نقطه زندگی من آن دوران بود. دوره که از 16 سالگی شروع شد و تا 18 سالگی هم برای من بیشتر ادامه نداشت. دورانی که به فرموده امام راحل واقعاً دانشگاه بود و آدمو می ساخت.

می گفت تو این دوره چندین عملیات شرکت کردم و  خیلی آرزوی شهادت داشتم ولی حیف که لایق نبودم و با یک درجه جانبازی که خداوند لطف کرد در سال 65 در عملیات کربلای پنج نامم در جمع دوستان ایثارگر رقم خورد. اما من از رو نرفتم و حتی بعد از مجروحیت مجدد به جبهه رفتم و چند عملیات شرکت کردم شاید به آرزویم برسم و از این منت سرا و دردها و  رنجهای آن آزاد شوم ولی نمی دانم چرا باید می موندم و شاهد این همه درد و رنج می بودم.
درد و رنجهایی که ناشی از جراحت جسمی نیست. دردی که روح ادمو آزار می دهد و مثل خوره وجودت را می خوره.
خلاصه این روزها بد جوری گرفتار شدم و آنقدر خودم رو گرفتار می بینم که حتی فرصتی برای پرداختن به خودم رو هم ندارم...
خیلی خسته ام. . . ولی با این حال با امید زنده ام... از فرط خستگی و گرفتاریهای جانبی که اطرافیان برایم ساخته اند نه خواب دارم و نه خوراک... اگر چه به ظاهر هم خوب می خوابم و هم خوب می خورم! اما اینها همه قابل تحمله.
نمی دونم چه شده که اینقدر باید سختی بکشم. بااینکه می دونم  در حال حاضر با این همه گرفتاری تسکین پذیر نیستم، ولی دلم می خواد تسکینی بیابم . .  . می خواهم بفهمم، خیلی چیزهایی که برایم قابل فهمیدن است و می خوام ببینم در زندگی برای چه درد می کشم. . .
درد جسمی برایم عادی شده، اما رنج و عذابی در زندگی گریبانگیرم شده، که نمیتوانم باز کویش کنم... دردی که فقط خود میدانم...
 این روزها نزدیگترین فرد آدم هم دیگر نمیداند دردت از چیست.. یا از کیست..!؟ بماند...
آیا همیشه فرصت خوب اندیشیدن وجود دارد؟با اینکه واقعا می دانیم که ممکن است یک لحظه دیگر نباشیم اما با تفکراتی که جز پوچی به همراه ندارد و خود هم می دانیم داریم خطا می رویم، سعی بر آن داریم تا بر درد و آلام دیگران بیافزاییم.
نمی دانم شاید من در خطایم! شاید . . .
باور کنید من هیچ ایده ای را نفی نمی کنم و هر ایده و تفکر برایم قابل احترامه اما متاسفانه این روزها خیلی از دوستان هم ناخواسته آب به آسیای دشمن می ریزند و با ترویج افکار باطل خود تیشه به ریشه عقاید خود می زنند.
همیشه دعایم اینه که خداوندا ما را در راه ترویج اندیشه های ناب یاری کن و این فرصت را از ما نگیر،
 خدایا ! «عقیده» مرا از دست «عقده ام» مصون دار.
به هر حال از درد امان ندارم، دردی که از نوک انگشتهای پایم شروع می شود و تا نوک موهایم بالا می آید... و آرامش و خونسردی از من گرفته شده  . . . اما همه قابل تحمل است جز دردی که از جانب دوستانی می رسد که معرفت ندارند. دوستانی که خود زجر کشیده اند اما این روزها آنقدر درگیر هواهای نفسانی و مادیات شده اند که خود نیز همنوا با جاهلانی که هیچ اطلاعی از گذشته و افتخارات این ملت ندارند فرهنگ ایثارگری را زیر سؤال می برند.
خلاصه همه چیز برام هیچ و پوچ شده، واژه ها، آهنگها و . . . به هیچ تبدیل شده اند.... لذا هیچ تمام روحم را فرا گرفته...
هیچ بر عشق و دوستی من هم مسطولی شده و به نگاههای عاشقانه ام هم رحم نمی کند.
خیلی دلم می خواد بنویسم از  چیزهای که باید بنویسم، از دردهای که به کسی نمیتونم بگم، ولی تا شروع به نوشتن می کنم، بعض تو گلوم گیر می کنه  و می بینم در نقطه شروع هستم.
دردم را برای خدا می نویستم و خدا هم بهم الهام می کنه که باید صبر کنی. آخه او بهترین گوش کننده دنیاست.. . حرف همه را گوش می کنه، می خوای خوب باشی یا بد. . .
ولی باور کن با اینکه خدا بهترین گوش کننده حرفهاست، ولی این دردها آنقدر عمیق هستن که گاهی حتی به خدا هم در موردشان حرف نمی زنم...
به هر حال این روزها دیگر شده ایم هیچ و فرهنگی که با آن زنده ایم یعنی همان ایثار و شهادت جایی ندارد و حتی گاهی این فرهنگ از طرف نزدیکترین افراد آدم هم به تمسخر گرفته می شود و آن رشادتها که در هشت سال دفاع مقدس آفریده شد، زیر سؤال می رود. خلاصه گاهی می خوام سر به بیابان بزنم و های های گریه کنم شاید عقده ای بگشایم. حالا دیگر در زندگی همدم من و امثال من تنهایی است و بیشتر تنهایی را تجربه می کنیم، تنهایی که گویی در زندگی مان اجین شده و گاهی اوقات چقدر عمیقه.
آری تنهایی آنچنان منو در برگرفته و احاطه کرده، که دیگر کسی نمانده برایم جز تنهایی...
چه روزهای سختی است روزهای بی کس بودن که نتونه درد تو را بفهمه.
و حرف آخر اینکه این روزها آنقدر برام دلگیر، خسته و ... است که احساس می کنم تنها و نفرین شده از خویشم...
یاحق


نوشته شده در یکشنبه 88/2/6ساعت 12:19 عصر توسط رضا خدادادی نظرات ( ) | |
پایگاه جامع اطلاعات دینی شهرستان تایباد

ابزار مذهبی وبلاگ
 فال حافظ - قالب وبلاگ

.


جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ

designer

دریافت کد آهنگ