یاد و خاطر شهدا و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس گرامی باد - بچه های باخرز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های باخرز

برگی از خاطرات

قسمت اول

شب بود سیاهی همه جا را فرا گرفته بود، کسی نمی دونست تا چند لحظه دیگر چه پیش خواهد آمد. هرکسی مشغول زمزمه ای بود. یکی مشغول ذکر دعا و دیگر اعمال روزمره اش را یادآور می کرد. در همین هنگام فرمانده دستور حرکت داد، حرکت به سوی خاکریزهای دشمن. منطقه کوهستانی بود منطقه حاج عمران را می گویم. به پشت میدان مین رسیدم، عزیزان تخریبچی سرگرم بازکردن معبر بودند. فرمانده دستور توقف موقت داد. پشت میدان مین به انتظار نشستیم. اما درگیری نیروهای جناحهای دیگر آغاز شده بود. سلاحهای دشمن در محوری که به گردان ما محول بود سمت جناحهای دیگر را نشانه رفته بود. توقف ما حدود 20 دقیقه به طول انجامید، بعضا در هیمن زمان کوتاه از جمله خودم خوابشون برده بود. دستی بر شانه هایم احساس کردم، دست رفیق بغل دستیم بود، به آرامی گفت معبر باز شده باید برویم جلو. بچه های به یک ستون در معبر باز شده قرار گرفتیم. ظاهر امر نشان می داد که دشمن از وجود ما در این محور بی اطلاع است. چیزی نمانده بود از معبر خارج شویم که گلوله ای از دهان یک سلاح به آسمان شلیک شد. شلیک نفوذی دشمن بود. دشمن هوشیار شد، سلاحهایی که به سویی دیگر شلیک می شد دهانه آنها به سمت ما برگشت. بچه ها زمین گیر شدند. درگیری آغاز شد، دشمن با تمام قدرت از سلاح سنگین و سبک بچه ها را زیر آتش گرفته بود. من کمک آرپی جی یکی از دوستان همشهری بودم. با سختی از معبر خارج شودیم خود را به گوشه کشیدیم ، موقعیت را لحظه ای مناسب دیدم، گفتم محمد کالیبر را بزن. محمد آرپی جی زن بود. در همین لحظه تا محمد خواست بلند شود، آرپی جی زن دسته دوم که سرباز وظیفه از تبریز بود بلند شد و به طرف کالیبر شلیک کرد. موشک آرپی جی به هدف نخورد، کالیبر ایشان را زیر آتش گرفت و گلوله ای به شانه راستش اصابت کرد و به زمین افتاد. چند لحظه ای کاملا زمین گیر شدیم. در همین هین محمد بلند شد و گلوله ای به طرف کالیبر دشمن شلیک کرد، چند ثانیه صدای کالیبر دشمن قطع شد، به سرعت تغییر مکان دادیم، مجدد دشمن مواضع قبلی ما را زیر آتش گرفت، موشک دیگری که از قبل آماده کرده بودم به محمد دادم، این بار با ندای الله اکبر موشک وسط کالیبر دشمن اصابت کرد. همرزمان الله اکبر به پیش روی ادامه دادند. صدای صوت خمپاره شنیدم. گفتم محمد و خود را به گوشه ای پرت کردم. چشم باز کردم محمد را ندیدم. خیلی نگران شدم. در همین هنگام منوری منطقه را روشن کرد، پرتگاهی به عمق سه متر سمت راستم مشاهده کردم که در آن چند جنازه دیده می شد، خود را به جنازه ها رساندم چند شهید بسیجی که یک نفر از آنها چون مولایش سر در بدن نداشت و قابل شناسایی نبود با ذکر صلواتی بر روح این عزیزان ناامید از محمد به راه خود ادامه دادم و . . . ادامه دارد. . . .

عکس از راست نفر اول محمد نفر وسط من و حمید نفر سوم چپ - یکماه قبل از عملیات کربلای 2 میدان تیر و منطقه آموزشهای قبل از عملیات 


نوشته شده در شنبه 91/7/1ساعت 11:4 صبح توسط رضا خدادادی نظرات ( ) | |
پایگاه جامع اطلاعات دینی شهرستان تایباد

ابزار مذهبی وبلاگ
 فال حافظ - قالب وبلاگ

.


جدیدترین قالبهای بلاگفا


جدیدترین کدهای موزیک برای وبلاگ

designer

دریافت کد آهنگ