• وبلاگ : بچه هاي باخرز
  • يادداشت : در سوگ اربعين
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    ز هجر روي پدر اشک از بصر مي ريخت
    نه اشک از بصر ، او لخته جگر مي ريخت
    به گرد شمع وجود علي چو پروانه
    ز سوز آتش اندوه بال و پر مي ريخت
    گهي به خانه ، گهي در بقيع و گه به احد
    گلاب اشک ز داغ غم پدر مي ريخت
    به موج حادثه شد غرق کشتي عمرش
    ز بهر ديده خونين خود گهر مي ريخت
    فکنده لرزه بر اندام اهل ظلم ونفاق
    ز آه سوخته سينه ، چون شرر مي ريخت
    به ياد غربت و تنهايي علي زهرا
    هماره حافظي اشک از دو چشم تر مي ريخت
    01:59 يا زهرا...
    + مرجانه 
    اي آب فرات از كجا مي آيي / نا صاف ولي چه با صفا مي آيي/خود را نرساندي به لب خشك حسين ع / ديگر به چه روي به كربلا مي آيي
    + مريم 
    کاروان مي آيد از شهر دمشق، بر سر خاک شه سلطان عشق، کاروان باخود رباب آورده است، بهر اصغر شير و آب آورده است، کاروان آمد ولي اکبر نداشت، ام ليلا شبه پيغمبر نداشت، کاروان آمد ولي شاهي نبود، بر بني هاشم دگر ماهي نبود. تسليت
    اي کاش در اربعينت زائر حرمت بوديم و از تربت پاکت شعور عاشورايي مي گرفتيم